باز هم اخر ماه شد

از وقتی که ازدواج کردم تقریبا میشه گفت که تو اقدامم چند ماه اول زیاد اهمیت نمیدادم که چرا این ماه نشد ولی بعد از چند ماه کم کم نگران شدم که چرا خبری نمیشه و شروع کردم به دکتر رفتم و هر ماه من تبدیل شد به 3 دوره منتظر بشم که دوره ام تموم بشه بعد دارو بخورم سونو و اقدام بعد هم منتظر که ببینم نتیجش چی میشه !

خدایا هیچ وقت فکر نمیکردم که انتظار برای مادر شدن اینهمه سخته خدایا منو تو حسرت نذار من نمیتونم من تحملشو ندارم خداوندا منو اینطوری امتحان نکن التماست میکنم خدایا میدونم بنده رو سیاهتم ولی اینطوری تنبیهم نکن .

خدایا اینو برام نخواه که تو کوچه خیابون همش چشمم دنبال زنهای باردار یا بچه های کوچیک باشه دست خودم نیست جوری با حسرت نگاشون میکنم که خودشون هم میفهمن خسته شدم واقعا خستم ازاین که فکر کنم اگه این ماه هم نشد چکار کنم , خستم از این  همه هزینه خستم از این روزهایی که باید شاد باشم و زندگی کنم ولی فکرم همش مشغوله و نمیزاره لذتی از زندگی ببرم

خستم از اینکه بشنوم تازه عروس یکماهه بارداره الان درک میکنم دوستانی رو که میگفتن حسود نیستن ولی با شنیدن اینجور خبرها چطوری داغون میشن و من واقعا درک میکنم یعنی چی این داغون شدن

خدایا نذار این انتظار بیشتر از این طولانی بشه با سن 31 سال دیگه بیشتر از این نمیشه به این مردمی که دوست دارن همیشه تو زندگی ها سرک بکشن بگم که حالا ما بچه نمیخوایم زوده واسمون !