بدون عنوان
دیشب با اقای همسر تصمیم گرفتیم بریم سینما برای فیلم نهنگ عنبر برای همین شال و کلاه کردیم رفتیم مجتمع کوروش انقدر شلوغ بود که بزور برای نه و نیم بلیط پیدا کردیم اونم ردیف جلو وهمسری کلی غر زد که پدر چشمامون در میاد که !
ما هم که ساعت 8 اونجا بودیم برای گذر زمان شروع کردیم اونجا چرخیدن همه جا شیرینی و شربت پخش میکردن بخاطر تولد حضرت مهدی و منم با وجود رژیمم یه لیوان شربت با یه دونه شیرینی دانمارکی خوردم و عجیب چسبید
یاد پارسال افتادم که دقیقا همین روز با اقای همسر یهویی تصمیم گرفتیم بریم شمال و سر خیابونمون داشتن شیرینی و شربت میدادن وقتی که برداشتم تو دلم نذر کردم که اگه سال بعد نینی داشته باشم منم شیرینی بیارم اینجا تا مردم هم شریک خوشحالی من باش ولی تا الان که خدا نخواسته و نشده .
بحر حال سانس شروع شد و ما از فیلم واقعا لذت بردیم و من کلی خندیدم بعد از فیلم هم رفتیم خونه مادر همسری که یهو با دخترش تصمیم گرفته بودن برن ارمنستان و ساعت 7 صبح راهی بودن بعد هم رفتیم خونه
روز قبل از دارو خانه سر خیابون دو تا بیبی چک خریده بودم خیلی وقته که به همسرم نمیگم برام بیبی چک بخره و خودم یواشکی میخرم قبلا ها بهش میگفتم و اونم ده تا ده تا میخرید ولی الان دیگه روم نمیشه تازه کلی هم صبورتر شدم و فقط نزدیک پری یا بعد از موعدش بیبی میزارم نه مثل اوایل که ده تارو در عرض چند روز استفاده میکردم !
امروز صبح که بیدار شدم خیلی اروم تست رو برداشتم و با یه لیوان یک بار مصرف رفتم دستشویی و مثل همیشه فقط یه خطططططط چشمهام هم از زور خواب باز نمیشد انداختمش تو سطل و رفتم خوابیدم انگاری دلمو خوش کرده بودم که شاید خداوند تو این روز بهم عیدی میده .