مادر منتظر

کفشش اومده خودشم میاد

1394/3/15 12:17
نویسنده : پروین
201 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز پیش رفته بودم خونه دختر خالم نهار اونجا بودم  از من کوچیکتره و دو تا دختر شیطون و ملوس داره و حسابی سرش گرمه وروجکهاشه بعضی وقتها غر میزنه که اصلا وقت ازاد ندارم همیشه در حال رسیدگی به این دوتام ولی میبینم که با چه عشقی در کنار دخترکهاش وقت میگذرونه , بعد از نهار رفتیم استخر و موقع برگشتن از هم جدا شدیم من تصمیم داشتم برم کمی خرید کنم رفتم و یه تیشرت خریدم همینطوری که داشتم میرفتم چشمم به مرد دست فروشی خورد که کفشهی نوزادی میفروخت وایستادم و کمی نگاه کردم تک تکشونو ودلم ضعف رفت واسه پاهای کوچولویی که قراره اینارو بپوشن چشم ازشون برداشتم و راه افتادم ولی مگه میتونستم دل بکنم یکمی رفتم بالاتر و دوباره برگشتم و برای اولین بار واسه  فرشته کوچولویی که منتظرشم چیزی خریدم  همیشه وقتی لباسهای بچگونه میدیدم با عشق نگاشون میکردم ولی هیچ وقت چیزی نمیخریدم همیشه فکرم این بود که اینطوری انتظارمو بیشتر نشون میدم و با وسوسه خریدشون مقابله میکردم ولی این دفعه دیگه نتونستم و اولین کفش نازدونمو خریدم و چقدر دلم قیلی ویلی رفت تو راه برگشت به خونه به این فکر میکردم که چقدر لذت داره بری و برای کوچولوت لباسهای کوچولوی خوشگل بخری امیدوارم حسرت به دل نمونم و همه منتظر ها هم این لذت هرو تجربه بکنن .

نمیخواستم به اقای همسر نشونش بدم یه جورایی خجالت میکشیدم ولی بالاخره ذوقمو نتونستم مخفی کنم و کفشهارو رو کردم و اونم کلی ذوق کرد و خندید و گفت به قول قدیمیها کفشش اومده خودش هم میاد و چقدر این جمله به دلم نشست و تا رسیدن به خونه لبخند روی لبم بود .

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادر منتظر می باشد