مادر منتظر

ای یو ای دوم

1394/7/12 15:45
نویسنده : پروین
3,586 بازدید
اشتراک گذاری

روز دوم پری رفتم مرکز سونو شدم و دکتر برام کلومفین نوشت با یه کپسول ضد التهاب و چار تا امپول گونال که باید زیر جلدی دور ناف تزریق میشد , دارو هارو استفاده کردم و دوباره رفتم برای سونو تا ببینن فولیکول غالب دارم یا نه متاسفانه دوباره همه یفولی ها کوچیک مونده بودن و بزرگترینشون 9 بود دکتر دوباره برام دو تا دیگه امپول نوشت میگفت اگه دوباره تخمدانت به دارو جواب نده باید لاپاروسکوپی بشی .

اون امپولهارو هم زدم و چند روز بعد که میشد 13 پریم رفتم مرکز ایندفعه همسری نتونست بیاد و خودم با مترو رفتم تو سالن نشسته بودم و منتظر بودم که نوبتم بشه برم داخل دل تو دلم نبود انگاری قلبم تو حلقم میزد از زور استرس , یه خانم چادری و قد بلند اومد نشست پیشم یکم که گذشت ازش پرسیدم چند وقته میای اینجا گفت یه ساله ولی هشت ساله که دنبال درمانم چند بار میکرو و ای یو ای کردم که نشد اینجا هم ای وی اف کردم فریزی هامم انتقال دادم ولی نشد همینطورنگاش میکردم که یهو با یه لبخند گنده گفت ولی الان باردارم !

چشام قردالی شد گفتم راس میگی چطوری باردار شدی پس ؟!

گفت که بعد از منفی شدن ای وی افش دیگه بیخیال همه چی شده عقب که انداخته هم اهمیت نداده دیگه خیلی طولانی که شده رفته از مایش و الان با یه عدد بتای بزرگ اومده اونجا انقدر خوشحال شدم و ذوق کردم که فکر کنم اگه مامانش میشنید اینطوری ذوق زده نمیشد میگفت اولین کسی هستم که بعد از همسرش فهمیدم بارداریشو و منم با نیش باز همش تبریک میگفتم بهش تا نوبتش شدو رفت داخل .

بالاخره نوبت منم رسید رفتم تو و اماده شدم برای سونو همش التماس خدا میکردم که فولیکول داشته باشم و ای سیکل رو هم کنسل نکنن که دکتر گفت که اندازه اندو 10 هستش و چند تا هم فولیکول 19 و 16 دارم و چند تا همکوچیکتر نفس اسوده ای کشیدم و از رو تخت بلند شدم برام امپول hcg نوشت و قرار شد که دوشنبه شب راس ساعن 10 امپول رو بزنم و چهارشنبه صبح ساعت 8 مرکز باشیم تا عمل رو انجام بدن اومدم رفتم صندوق پول عمل رو پرداختم و راه افتادم سمت خونه اوج شلوغی مترو بود اون ساعت از روز یه پسر بچه 4 ساله با مامانش سوار شدن و کنار من ایستادن پسرک خیلی خواستنی بود سرشو گرفت بالا و به من گفت خانم چقده خوشگلی ! تا لپشو کشیدم گفت گوشی داری نمیدونستم بخندم یا نگاش کنم فسقلی داشت منو زبون میگرفت که گوشی بهش بدم بازی کنه گفتم عزیزم گوشی من بازی نداره از من که ناامید شد رفت سراغ کس دیگه کل خانمها چشمشون بهش بود و میخندیدند به این زبون باز کوچولو .

بالاخره اومدم رسیدم خونه خسته ولی امیدوار

خدایا کمکم کن میدونم انتظاری که من کشیدم در مقابل چشم انتظاری بعضی از بنده هات هیچه ولی التماست میکنم که نا امیدم نکنی .

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادر منتظر می باشد