مادر منتظر

IUI کنسلی

1394/7/9 12:56
نویسنده : پروین
297 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعد از چند ماه تونستم بیام اینجا به علت جابجایی خونمون نت نداشتیم کلی هم تو نوبت واسه ای دی اسل بودیم تا بهمون اینترنت نامحدود دادن .

قرص اگنوگل رو خوردم ولی پریود شدم و همچنان از نینی خبری نبود حتی درد وحشتناک سینه رو هم کم نکرد برام

پریود که شدم باید میرفتم برای گرفتن دارو تا وارد سیکل ای یو ای بشم تو این روزا صاحب خونه هم مگفت خالی کنید هم در  حال دارو خوردن بودم هم بسته بندی اثا ثیه اونم به تنهایی و کلی سختی کشیدم بالاخره رفتیم تو خونه جدید و من دو روز بعدش رفتم مرکز تا ببینن فولیکول بزرگ دارم یا نه و متاسفانه با این همه امپول و قرصی که خورده بودم اصلا فولی بالغ و بزرگ نداشتم بزرگترینشون 9 بود دوباره برام امپول تجویز کردن و قرار شد چند روز دیگه دوباره برم برای سونو بماند از اینکه یکی از امپولهارو برام بد زد خانمه و اونشب تا دو ساعت منی که اینهمه به درد مقاومم گریه کردم وتا دو هفته هم جاش تیر میکشید .

دوباره رفتم برای سونو و همچنان تخمدان تنبل من به دارو جواب نداده بود و سایز فولیکولها تغییری نکرده بود و همین باعث شد که سیکل رو کنسل کنن .

دکتر گفت برو دو ماه دیگه بیا   , چه راحت به زبونشون میا د بگن 2 ماه دیگه بیا برای من این دو ماه یعنی شمردن دقیقه به دقیقش  خدایا بسه دیگه اینهمه انتظار این همه تو حسرت موندن تو خودت این حس رو تو وجودم گذاشتی اونم به این شدت که از بچگی عاشق بچه بودم چرا باید الان تو لمس وجودی که میخوام از وجود خودم باشه باید یسوزم و حسرت بکشم خدایا التماست میکنم منو اینطوری امتحان نکن مطمینم که رد میشم از امتحانت .

با چشمی خیس از اشک و دلی سنگین از غصه اومدم خونه طفلکی همسری چقدر صبوری میکنه در مقابل این همه بیقراری من  , مچ دست راستم خیلی وقت بود که درد میکرد بعد از اثباب کشی دردش خیلی شدید شده بود رفتم دکتر برام ام ار ای نوشت و بعد از دیدنش گفت که هم اب اورده هم کیست داره و چند تا از رباطهاش هم پاره شده گفت برو و دستت و گچ بگیر ما هم دقیقا همون روز میخواستیم راه بیفتیم بریم شمال  با خانواده همسری گفتم نمیتونم گچ بگیرم یه مچ بند اتل دار از دارو خونه گرفتیم همونو بستم دستم باید بی حرکت میبود که همون کار گچ رو میکرد به شرطی که باز نکنم .

یک هفته رفتیم انزلی و سرعین خوش گذشت وقتی برگشتیم تهران با همه ی امیذواریم باز هم پری لعنتی اومد از اون طرف هم مامانم اصرار میکرد بیا یه مدت بمون اینجا تا دستت خوب شه منم هنوز چمدون باز نکرده دوباره جمع کردم و رفتم همدان اونجا انقدر با برادرزاده هام مشغول بودم که نمیفهمیدم چطوری روزهام میگذرن مخصوصا با اون اخریه که 5 ماهشه ارتین خوردنی بود خیلی  واقعا بچه ها بوی بهشت میدن ادم از بوشون سیر نمیشه کاش یه عطری بود که بوی بچه رو میداد .

همسری اومد دنبالم  چند روزی هم با هم موندیم غار علیصدر هم رفتیم و بالاخره برگشتیم خونه .

عفونت شدید اداری و واژن گرفتم و یه شب تا خود صبح از درد نتونستم بخوابم رفتم دکتر که بهم قرص و پماد داد که به مرور خوب شدم بله دیگه هر دم از این باغ بری میرسد مال من بود تو این روزا , یه شب ماکارونی گذاشته بودم قابلمه رو برگردوندم تو سینی تا ته دیگ سیب زمینی هاشو اول بردارم که نرم نشه به محض برداشتن قابلمه بخار غذا انگشتهامو سوزوند دقیقا همون دستی که اتل میبستم سریع دستمو گذاشتم تو اب سرد و نمک ریختم روش ولی انگشتهام سوخت تا صبح دستم تو کاسه اب بود در میاوردم بیرون سوزش وحشتناکی میگرفت صبح هم با دختر خالم قرار بود بریم 15 خرداد خرید از خواب که پاشدم دیدم انگشتهام تاول زدن دیگه از بازار هم که نمیشد گذشت حتی با انگشتهای سوخته !

تا بعد از ظهر تو بازار چرخیدیم ناهار هم بیرون خوردیم با مترو اومدیم اریا شهر که اونجا از هم جدا شیم و هر کس مسیر خودشو بره رسیدیم جلوی در سمت تاکسیرانیش که یه خانم چادر ی جلوی منو گرفت  گفت خانم کارت شناسی نشون بده گفتم واسه چی گفت میخوام استعلام بگیرم ببینم بار اولته بهت تذکر میدن یا قبلا هم دادن

با تعجبگفتم تذکر چی مشکل من چیه مگه یه نگاه به خودم کردم صورتم که هیچ ارایشی نداشت شال و مانتوس مشکی با شلوار ساده لی و کتونی یه تیپ خیلی ساده داشتم  برگشته میگه مانتوت استینش کوتاه و تنگه !

هیچی دیگه منو سوار ون گشت ارشاد کردن ! چند تا هم دختر کم سن و سال که تیپهای معمولی و دخترونه داشتن هم سوار کردن از زور عصبانیت در حال انفجار بودم طقلک دختر خالم هم باهام اومد گفت تنهات نمیزارم به همسری هم زنگ زدم کلی اعصابش خورد شد و بدو بیراه گفت به این احمقها قرار شد بیاد گیشا دنبالم

یکی نیست به این احمقها بگه اگه جرات دارید برید زنها ی خیابونی رو جمع کنید , کلی تو ماشین هم باهاشون کل کل کردم رفتیم تو یه پایگاه به اصطلاح خودشون فرم پر کردیم و امضا و این چرت و پرت ها و اومدم بیرون همسری جلوی در منتظرم بود دختر خالمو رسوندیم و خودمون هم رفتیم خونه .

دین اجباری حجاب اجباری  , ببین تو چه مملکتی داریم زندگی میکنیم ما بیچاره ها بجای اینکه قاتلهارو بگیرن یا مفاسد اقتصادی رو یا اون ادمهای کثیفی که دختر بچه و پسر بچه براش فرقی نمیکنه و کارش تجاوزه ریختن تو خیابون و به من و امثال من گیر میدن که کاری انجام داده باشن و سر ماه حقوقشونو بگیرن این مملکت خیلی جای تاسف داره خیلی .

همون روز پریود شدم باید وقت بگیرم و برم ابن سینا .

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مـامـان مـعصومـه
9 مهر 94 15:05
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااااااااام سلاااااااااااااااااااام سلااااااااااااااام سلاااااااااام سلاااااام سلاااام سلاام سلام .♥ .♥ ..♥ ...♥ ....♥ .....♥آپم بهم سر بزني خوشحالم مي‌كني ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥منتظرتم .........♥ ......♥ ....♥
پروین
پاسخ
مرسی دوست عزیزم حتما از وبلاگت دیدن میکنم .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادر منتظر می باشد