مادر منتظر

چی فکر میکردم چی شد

1394/3/17 19:47
نویسنده : پروین
257 بازدید
اشتراک گذاری

اون اویل که برای اولین بار رفتم دکتر برام مهم نبود دکترم کی باشه میخواستم فقط برم و یه چکاپ بشم بخاطر همین از جاریم که برام مثل خواهر میمونه خواستم دکتری رو معرفی کنه رفتم پیشش یه دکتر مسن و دوست داشتنی بود معاینه کردو برام ازمایش قبل بارداری نوشت

بهش گفتم میخوام زود مامان بشم چون از اول بلوغم پریود منظمی نداشتم و میدونستم که شاید ممکنه به این زودی ها مادر نشم و یکمی طول بکشه اونم فقط یکمی نه تا الان که دو سال شده دکتر هم برام سونو نوشت و گفت با جواب ازمایشت با هم بیار تا ببینم و بعد نظر بدم بعد از اماده شدنشون بردم پیشش و با توجه به سونو گفت که تنبلی تخمدان داری و برام کلومفین نوشت دارویی که تا به اون موقع اسمی ازش نشنیده بودم دارورو طبق دستورش مصرف کردم و دوباره 13 پری رفتم سونو وبا خوشحالی فهمیدم که فولیکول بزرگ 25 میلی دارم و اون ماهو به امید بارداری به اخرش رسوندم ولی بیبی چکهای منفی بیرحم چیز دیگه ای میگفتن و کار من شد گریه و گریه تصمیم گرفتم دکتر بهتری پیدا کنم تو شهری که غریب بودم از کی میتونستم بپرسم ادرس یه دکتر خوب رو ؟

بالاخره به لطف این دنیای مجازی یه دکتر دیگه نزدیک خونمون پیدا کردم که رفت و امد هم برام راحتتر باشه و رفتم پیشش برای همسرم ازمایش نوشت و برای من دوباره سونو ازمایش همسرم نرمال بود و سونو من نشان دهنده کیست 4 سانتی نتیجه این شد که یکماه ال دی بخورم و باز من گریان و نالان که این ماه هم از دستم رفت و درمان افتاد بعد از تعطیلات عید .

ایندفعه داروها شدن لتروزل و استرادیول و بعد هم امپول هاچ سی جی که دیگه از الف تا میم همشونو میدونستم که چی به چیه حالا بماند که هر جا هر مطلبی میخوندم که چیا برای بارداری خوبه و بدون کم و کاست اجرا میکردم و چیزهایی میخوردم که یاد اوریشون هم عذابه !

یه چند ماهی هم پیش این دکتر رفتم و اخر هر ماه میشد چند روز گریه کردن برای من منتظر ,از طرفی مامانم هی تحت فشار میزاشت منو که بجنب دیر شد چرا بچه نمیاری و من چقدر این موقع ها خوشحال میشدم که از خانواده دورم و اونها نمیفهمن که چقدر درمانده شدم ,از روند درمان من فقط جاریم خبر داشت و همش اصرار داشت که وقتت رو تو مطب دکتر ها الکی هدر نده و برو یکی از این موسسات باروری ناباروری و این حرف چقدر برای من سنگین میومد دلم نمیخواست که قبول کنم مشکلم انقدر حاده

بالاخره اولین سالگرد ازدواجمون رسید و وارد سال دوم زندگیمون شدیم

از این دکتر هم نا امید شدم و دوباره کارم شد تو نت دنبال فوق تخصص گشتن و نتیجه شد دکتری در شهرک غرب که مطب شلوغی داشت پر از خانمهایی با شکم گنده و من چقدر لذت میبردم از اینکه نوبتم دیر برسه و بشینم اینهارو تماشا کنم خانم دکتر زبرو زرنگ و با هوش بنظر میرسید و تو جلسه اول برای همسری ازمایش نوشت و تاکیید کرد که تو بخش ای وی اف بیمارستان بهمن انجام بدیم و برای من هم عکس رنگی از رحم

ازمایش همسری رو دادیم و برای عکس رنگی ار رادیولوژی کاخ نوبت گرفتیم و من چقدر استرس این عکس رنگی دردناک رو داشتم روز موعود با همسری رفتیم اونجا یه ساختمون قدیمی و من چقدر این جور جاهارو دوست دارم !

یه سری چیزهارو نوشتk تو نسخه و همسرم رفت اونهارو گرفت و اومد مسکن و شیاف هم توشون بود و یه سرنگ ترسناک بزرگ ,تا قبل از نوبتم دو تا از اون ژلفونهای خوش رنگ رو خوردم تا نوبتم شد و منو با چند تا دختر دیگه صدا کردن داخل دستهام از استرس خیس عرق بود دختر اولی که رفت تو صدای جیغش بلند شد و دکتر اونجا هم دعواش کرد که کارو خراب میکنی دومی ارومتر بود و بعد نوبت من شد چشمامو بسته بودم که راحتتر تحمل کنم گفت نفس عمیق بکش و نفستو نگه دار و زود رفت بیرون و چه دردری داشت این عکس رنگی !

همه ی تنم خیس عرق شد ولی صدام در نیومد البته اگه بیشتر طول میکشید مطمینن گریه میکردم تموم که شد خمیده خمیده اومدم و رو سالن بیرون دراز کشیدم خیلی سردم بود یکی اورد و یه پتو کشید روم و به همسرم گفتن که یرام کیک و ابمیوه بگیره یکمی که بهتر شدم از اون کاخ دردناک رفتیم بیرون و من چقدر خوشحال بودم که بالاخره این مرحله ترسناک رو هم پشت سر گذاشتم .

جوابهای اماده شده رو بردیم پیش دکتر شکر خدا عکس من هیچ مشکلی نداشت ولی ازمایش همسر اصلا خوب نبودمورفولوژی پایین بود یعنی درصد اسپرمهای ناسالم بیشتر بودن و باید یه اورولوژ همسری رو میدید و من چقدر داغون بودم اون روزها .

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

ايلقار
31 خرداد 94 12:05
سلام. منم منتظرم و بيشتر تو وبلاگ ها ميگردم يكي رو پيدا كنم كه اونم منتظره تا احساسشو تجربشو در اين مورد بدونم. ولي هر چي به وبلاگت سر ميزنم آپ نكردي. انشالله كه جاي نگراني نيست. راستي من شما رو لينك كردم.
پروین
پاسخ
دقیقا منم همینطوریم خانمی در به در دنبال کسایی میگردم که مثل خودم هستند به امید خدا همه مامان میشیم .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادر منتظر می باشد