مادر منتظر

دلتنگی

1394/11/26 19:22
نویسنده : پروین
373 بازدید
اشتراک گذاری

داریم به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم و ترس از اینده هم به دردهام اضافه شده

هیچ انگیزه ای ندارم این روزا و بشدت کم حرف شدم از خونه هم بیرون نمیرم شب که میخوام بخوابم به خودم قول میدم که فردا روز متفاوتی باشه برام ولی همین که از خواب بیدار میشم همه چیز یادم میره من میمونم و گوشی مبایل که تنها سرگرمی دوست نداشتنیمه

دلم میخواست انقدر با کارهای بچم سرگرم میشدم که حتی وقت نمیکردم که گوشیمو چک کنم دلم میخواست حتی وقتی فرشتم هم میخوابید سراغ گوشیم نمیرفتم مینشستم بالا سرش و فقط نگاه میکردمش و همه ی دردهای گذشته از یادم میرفت اونوقت فکر کنم همیشه لبخند رو لبم میومد و کلی حرف واسه گفتن داشتم برای همسر و اطرافیانم از شیر خوردنش میگفتم از بیخوابیاش میگفتم ....

جمعه شب رفته بودیم عروسی پسرخاله همسرم پسر داییش پارسال عروسی کرد و همسرش دو ماه دیگه بچش بدنیا میاد قبل از این هم یکی سقط کرد و سریع این یکی رو حامله شد یعنی نه دکتر رفت نه قرص خورد و نه امپول زد ونه اسم هیچ کدوم از کلمات قلمبه سلمبه ناباروری به گوشش خورد احتمالا اولین سونویی هم که تو عمرش رفته سونوی دلنواز شنیدن قلب بچش بوده نه سونوی چندشناک واژینال برای پیدا کردن فولیکول !!!!

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مریم
27 بهمن 94 18:14
سلام عزیزم من تازه وبت رو از وب ایلقار پیدا کردم و همه آرشیوت رو خوندم منم یک منتظرم دوبار آی یو انجام دادم و سه بار آی وی اف شدم حتی یک بار هم هیستروسکوپی انجام دادم ولی دریغا چه میشه کرد نمیدونم قسمت ما چیه فقط زجر کشیدن .... خدایا ازت می خوام آغاز سال 95 فقط شنیدن خبر بارداری دوستانم باشه
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادر منتظر می باشد