مادر منتظر

دلتنگی

داریم به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم و ترس از اینده هم به دردهام اضافه شده هیچ انگیزه ای ندارم این روزا و بشدت کم حرف شدم از خونه هم بیرون نمیرم شب که میخوام بخوابم به خودم قول میدم که فردا روز متفاوتی باشه برام ولی همین که از خواب بیدار میشم همه چیز یادم میره من میمونم و گوشی مبایل که تنها سرگرمی دوست نداشتنیمه دلم میخواست انقدر با کارهای بچم سرگرم میشدم که حتی وقت نمیکردم که گوشیمو چک کنم دلم میخواست حتی وقتی فرشتم هم میخوابید سراغ گوشیم نمیرفتم مینشستم بالا سرش و فقط نگاه میکردمش و همه ی دردهای گذشته از یادم میرفت اونوقت فکر کنم همیشه لبخند رو لبم میومد و کلی حرف واسه گفتن داشتم برای همسر و اطرافیانم از شیر خوردنش میگفتم از بیخواب...
26 بهمن 1394

بتای منفی

پنج شنبه صبح رفتیم و ازمایش دادم قرار شد جواب تا ظهر اماده بشه همسرم منو رسوند خونه و خودش رفت قرار شد جواب و بگیره خودش ساعت یک بود که بهش زنگ زدم از همون الو گفتنش فهمیدم که منفی بوده با اینکه اطمینان به منفی شدن داشتم ولی باز یه کورسو امیدی تو دلم بود که شاید مثبت بشه وقتی گفت منفیه دیگه نتونستم حرف بزنم همونجا شکستم و زار زدم بیچاره همسرم هم وقتی اومد خونه نتونست ارومم کنه مگه میشد اروم شد ؟مگه میشد از فکر بوی تن و بدن نوزادی که تو خیالم بود و من هیچ وقت نتونستم بهش فکر نکنم بیرون اومد فکر میکردم دارم به این رویای شیرین نزدیک میشم ولی الان حس کسی رو دارم که افتاده تو یه چاه تنگ و تاریک که توان بیرون اومدنشو نداره کاش حداقل فریزی دا...
11 بهمن 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مادر منتظر می باشد