دلتنگی
داریم به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم و ترس از اینده هم به دردهام اضافه شده هیچ انگیزه ای ندارم این روزا و بشدت کم حرف شدم از خونه هم بیرون نمیرم شب که میخوام بخوابم به خودم قول میدم که فردا روز متفاوتی باشه برام ولی همین که از خواب بیدار میشم همه چیز یادم میره من میمونم و گوشی مبایل که تنها سرگرمی دوست نداشتنیمه دلم میخواست انقدر با کارهای بچم سرگرم میشدم که حتی وقت نمیکردم که گوشیمو چک کنم دلم میخواست حتی وقتی فرشتم هم میخوابید سراغ گوشیم نمیرفتم مینشستم بالا سرش و فقط نگاه میکردمش و همه ی دردهای گذشته از یادم میرفت اونوقت فکر کنم همیشه لبخند رو لبم میومد و کلی حرف واسه گفتن داشتم برای همسر و اطرافیانم از شیر خوردنش میگفتم از بیخواب...
نویسنده :
پروین
19:22